teddy bear



 

 کی گم شدیم ؟ جوری همدیگه رو گم کردیم که هیچ کدوممون نفهمید داریم به بیراهه میریم ما آدما کی اینقدر عوض شدیم ؟

 

من تنهام ما تنهاییم و این تنهایی قفسیه که خودمون با خودخواهیمون واسه خودمون ساختیم . روح های سرگردونمون رو توی پناهگاه تنهای خودمون قایم کردیم و هیچ کس نمیدونه کی واقعا مقصره ما عوض شدیم ، بی رحم شدیم ، خودخواه شدیم دیگه هیچ محبت و دوستی ای قلبی نیست ، دیگه کسی به فکر انسانیت نیست 

حالا بهونه داریم به بهونه ی بی رحمی دیگران ما هم بی رحم میشیم ، قرار نیست کسی کوتاه بیاد ، هر کسی به دنبال گرفتن حق خودشه حتی اگه حق کس دیگه یا کسای دیگه ای رو پایمان کنه 

ما کسایی بودیم که قانون جنگل رو به خودمون حاکم کردیم ~

و من گیج و سرگردون وسط این دنیای عجیب و تاریک وایستادم و نمیدونم چی درسته و چی غلط  

گم شدم میترسم یعنی منم یکی از همون آدمام ؟ باید دقیقا چیکار کنم ؟ از کسی که حقم رو ازم گرفته بگذرم یا مقابلش بایستم ؟ اصلا حق واقعا با منه یا اون ؟ به کی اعتماد کنم ؟ اونی که بهش اعتماد داشتم بهم خیانت کرد و من همچنان مثل یه احمق موندم که آیا حق دارم ازش کینه به دل بگیرم یا نه ؟ 

من میترسم از اینکه امید کسی رو نابود کنم ، آرزوی کسی رو ازش بگیرم و خوشحالیش رو بم

بارها و بارها زخم خوردم بارها اعتماد کردم و خیانت دیدم بارها شکستم و بهم ظلم شد 

آره شاید شاید الان ظاهرم کسی باشه که با همه سرده ، اجازه نمیده هیچ کس زیادی بهش نزدیک شه و به هیچ کس اعتماد نداره ، حالش از دنیا بهم میخوره و یه ذره محبت تو وجودش نمونده 

اما اما من واقعا این نیستم ، با وجود تمام دردایی که کشیدم و زخمایی که خوردم هنوزم نمیتونم بدجنس باشم هنوزم نمیتونم احساسات و دلسوزیم واسه دیگران رو درونم خاموش کنم 

تنها کاری که میتونم بکنم قایم کردن خود واقعیم درون قفس قلبم و خفه کردن اون احساسات درون خودمه ، تظاهر به بدجنس بودن و بی اهمیت بودنه  

ولی حتی نمیدونم همینم درسته یا نه ؟

چرا دنیا اینقدر ترسناک شده ؟ من میترسم از خودم از دنیا و از . آدما  


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها